قوانین کاربردی در زندگی



سلام دوستان عزیز 

می خواستم  یه خاطره براتون بگم 

یه روزی پیش پدر بزرگ خدا بیامرزم نشسته بودم .(خدا رفتگان شما را بیامرزه )

داشتم میگفتم ما داشتیم خیلی داغ از این موضوعاتیکه مردا اصولا حرف میزنن داخل مهمونیا صحبت میکردیم

که فلانی باری خودشا بسسا چقدر از رانت استفاده کردسا 

چقدر رشوه گرفتسا خونه خریده و ویلا خریده و میلیاردر شده و 

پدربزرگمم داشتند گوش میدادن بعد گفتن حالا بیبینین من چی میخوام براتون بگم

یه روز یه ه داش با پسرش میرفت که یه حجیه (پیرمرده) سوار بر خرش امد رد شد

ه به پسرش گفت بابا این حجیه را دیدی با خرش الان رد شد رفت

پسرش گفت بله دیدم 

ه گفت 

من تا حالا 10 تا خر از این حجیه یدم 

اما اون هنوز سوار خره و من پیاده دارم میرم

 

بابا باری کج هیچوقت به منزل نمیرسه 

 

همه ساکت بودن بقیه را نمیدونم اما راسشا بخین من حسابی رفته بودم تو فکر راجع به حرفهایی که زده بودم

پدر بزرگم اینجوری سکوتا شکستا گفت 

 

پاشین یالا پاشین برین سفره را بندازین دیگه هم اینقدر حرفی چرت و پرت نزنین

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ویکی فدورا دل نوشته های یک نوجوان گردشگری پراکنده گویی های روزمره معرفی مقاصد دیدنی و مناطق توریستی ایران کافه معلومات دایره امن ترجنس معلم دانش مجله ماشین طلبگی، احساس خوشایند پروانگی